شوت کرد زیر قوطی خالی نوشابهای که شاید مثل خودش بیدلیل، شاید هم با دلیل، آنجا بود. تصور فرار از قید و بندها، رسیدن به نوعی رهایی در زمینهی کم فراز و نشیبی از پیشامدهای ساده، دمدست و به ظاهر پیشپا افتاده، و ترجیح دادن همه اینها به دغدغههای به زعم خودش دست و پا گیر، بیاهمیت و ابلهانه، حالا دیگر داشت جذابیتش را از دست میداد و آرام آرام کرختی لذت بخش اوایل ماجرا جای خود را به روزمرگی کسالتبار و فجیعی میداد که ازش فرار کرده بود.
Original Titel: آداب بیقراری
Author: یعقوب یادعلی
First published January 1, 2004
Rate: 3.26
داستان این کتاب دربارهی مردی به نام کامران خسروی است که در حال گذراندن زندگی خود است. او نمیداند که چه میخواهد و از آنچه که دارد هم راضی نیست. او از مناسبات خانوادگی خسته شده و به اخلاقیات هم پایبند نیست اما آنقدرها هم جسور نیست که صادقانه خود واقعیاش را به همه نشان دهد.
ممکنه نظرم کمی حاوی اسپویل باشه. ابسوردیسم چیزیه که از کاراکتر اصلی داستان که همه چیز در ذهن اون رخ میده و از نویسنده دریافت میکنم. به شخصه یک ابسوردیسم هستم. آلبر کامو گفته: «آغاز اندیشیدن، سر آغاز تحلیل رفتن است.» یعنی ما در مورد هر پدیدهای که فکر میکنیم، هر چهقدر دقیقتر میشیم متوجه میشیم که یا هرگز هیچ جوابی پیدا نمیکنیم، یا بیشتر از یک جواب داریم. برگردم به اصل حرفم، احساس میکنم نویسنده از مشقت زندگی روزمرهاش به پوچی رسیده و دست به نوشتن این کتاب زده، درست مثل کاراکتری که خلق کرده. کامران برای فرار از خانوادهاش، مرگ خودش رو شبیهسازی میکنه تا بره برای خودش یه گوشه زندگی کنه. چرا فرار؟ کامران خستهست؛ خسته از اینکه معنی زندگی با چیزی که فکر میکرده فرق داره. خسته از اینکه زندگی زناشوییاش با فانتزیهای اروتیک دوران نوجوانیاش فرق داره، خسته از محیط پر از چاپلوسی محل کارش و رابطهٔ رئیس مرئوسی، خسته از خودِ گذشتهاش، خسته از ناتوان بودنش بدون حضور خانوادهٔ همسرش، خسته از اینکه خودش رو نمیشناسه. کامران به پوچی میرسه و به این نتیجه میرسه که دلیل تمام مشکلات خودشه، پس فرار میکنه. نه فقط کامران، حقیقتش الباقی کاراکترها هم خیلی سطحی هستن. خیلی اوقات داستان دچار تناقصه. ولی یک نکتهٔ خوب در موردش اینه که حقیقت ازدواج رو نشون میده. زوجهای مطلقهٔ زیادی میبینم و دلم میخواد سر هفتاد درصدشون داد بکشم: «وقتی میدونی عرضه و توانایی زندگی مشترک رو نداری، چرا ازدواج میکنی تا خودت و بقیه رو بدبخت کنی؟!» در ذهن مشوش کامران، درگیریهای زیادی با ازدواجش هست و کامران خیلی خوب به این نتیجه میرسه که از اولش فرد مناسبی برای ازدواج با هیچکس نبوده و همسرش گناهی نداره. از دلایل فرار کردنش، شرم روبهرو شدن با همسرش بوده. همچنان فکر میکنم اگر دراماهای دستگیری یعقوب یادعلی، اون هم سه سال بعد از انتشار کتاب نبود، به هیچ وجه به این شکل معروف نمیشد. و اینکه تعجب میکنم نشر نیلوفر چه شکلی هنوز به این همه ایراد املایی و نگارشی رسیدگی نکرده.
- ۰۱/۱۲/۱۶
متشکرم ،زیبا بود
فقط جسارتا چون پاراگراف بندی نشده بود کمی برام سخت بود خوندنش😅